جدول جو
جدول جو

معنی پنبه کره - جستجوی لغت در جدول جو

پنبه کره
تخم پنبه، پنبه دانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنبه کردن
تصویر پنبه کردن
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
کشاورزی که کشت پنبه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه کاری
تصویر پنبه کاری
شغل و عمل کشاورزی که پنبه می کارد، زراعت پنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه کوهی
تصویر پنبه کوهی
پنبۀ نسوز، نام تجاری هر یک از اقسام مختلف سیلیکات های معدنی منیزیم که به شکل رگه هایی در بعضی سنگ ها یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پَمْبَ رَ سَ)
نام محله ای به قزوین. پنبه ریسه.
- امثال:
یک خانه داریم پنبه رسه میان هفتاد ورثه
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ / بِ بَ رَ / رِ / بَرْ رَ / رِ)
دنبالۀ بره، کنایه از هر چیز نرم و لطیف. (لغت محلی شوشتر) ، اصل کلمه طنبور، نوعی از رودجامه ها یعنی ذات الاوتار است. طنبور. طنبار. دنب بره. (یادداشت مؤلف). یک نوع سازی که طنبور و طنبوره نیز گویند، یعنی طنبوره معرب دنبه بره است. (ناظم الاطباء). رجوع به دنب بره و طنبور شود
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِیِ)
حجرالفتیله. آذرشست. آذرشین و آذرشب هر دو غلط است و آذرشست صحیح آن است و ما در آذرشین و آذرشب بغلط رفته ایم. رجوع به الجماهر بیرونی شود. معدن آن در خراسان و کرمان و بلوک کوه بنان است. رگه های پنبۀ کوهی در یک فرسخی شمال کوچار (اطراف کوه بنان) که مخلوط با توده های آهکی و گچی است دیده شده و از نقطه ای که کار کرده اند بقطر بیست وپنج سانتیمتر رگه دیده میشود. وسعت تمام این معدن شاید از دویست متر تجاوزنکند، در دو فرسخی معدن فوق رگه های دیگری که باریکتر است کشف گردیده و قطر آنها در اغلب نقاط یک سانتیمتر میباشد ولی این معادن بواسطۀ قلت و کمی ثروت قابل استفاده نیست. (جغرافیای اقتصادی کیهان صص 263)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
کنایه از گریختن و گریزانیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی). واریشتن. رشته را باز کردن بصورت پنبه، پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن. (برهان قاطع). متفرق کردن. (فرهنگ خطی) :
رای تو پنبه کرد سر بوالفضول را
کآگنده بود گوش قبول از ندای ملک.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان.
امیرخسرو.
، کنایه از خاموش کردن. (برهان قاطع) :
چون بیاید مر ورا پنبه کنید
هفته ای مهمان باغ من شوید.
مولوی.
، دفع و محو کردن. (برهان قاطع) :
چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
چه اعتبار ز پشمی که در کلاهش نیست.
اوحدی.
، منکر شدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) :
نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که ترا پنبه کرد.
نظامی.
، عاجز گردیدن. (برهان قاطع). عاجز گردانیدن. (فرهنگ خطی) ، نرم ساختن. (غیاث اللغات) ، نومید کردن:
از خود مکنم پنبه از آن پیش که پشم
این پنبۀ ناز برکشد از گوشت.
رزخالی سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ)
عمل پنبه کار. زراعت پنبه
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه تخم پنبه در خاک کند برای کشت آن. آنکه بذر پنبه کارد
لغت نامه دهخدا
گونه ای از سنگهای آذرین که جزو دسته آمفیبولهاست و بر اثر تجزیه برخی عناصر قلیایی آمفیبول ترکیبات سیلیکات منیزی و سیلیکات کلسیم آن بصورت الیاف و رشته هایی در میایند که خاصیت نرمش و انعطاف دارند و ازینرو قابل استفاده در نساجی هستند حجر الفتیله آذرشست پنبه نسوز
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن، گریزانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن، خاموش کردن، دفع و محو کردن، منکر شدن، عاجز گردیدن، عاجز گردانیدن، نرم ساختن، نومید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کاری
تصویر پنبه کاری
عمل پنبه کار زراعت پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
آنکه بذر پنبه کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کردن
تصویر پنبه کردن
((~. کَ دَ))
گریختن، پراکنده ساختن، خاموش کردن، منکر شدن، عاجز گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنبه کوهی
تصویر پنبه کوهی
آمینات
فرهنگ واژه فارسی سره
تخم پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در نزدیکی سنگرج سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی